شماره ٩٨

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا از آستين عشق دست کار بيرون کن
ز ملک خويش دشمن را بعون يار بيرون کن
حريم دوستست اين دل اگر نه دشمن خويشى
بغير از دوست چيزى را درو مگذار بيرون کن
تو چون گنجى و حب مال مارست اى پسر در تو
سخن بشنو برو از خود بافسون مار بيرون کن
اگر از دست حکم دوست تيغ آيد ترا بر سر
سپر در رو مکش جوشن درين پيکار بيرون کن
تو در کعبه بتان دارى ازين پندارها در دل
ز کعبه بت برون افگن ز دل پندار بيرون کن
چو در مسجد سگان يابى مسلمان وار بيرون ران
چو در کعبه بتان بينى برو زنهار بيرون کن
سرت را در فسار حکم خويش آورد نفس تو
گر از عقل افسرى دارى سر از افسار بيرون کن
چو کار عشق خواهى کرد دست افزار يک سونه
چو اندر کعبه خواهى رفت پاى افزار بيرون کن
گرت در دل نيامد عشق و عاشق نيستى بارى
برو با عاشقان او ز دل انکار بيرون کن
تو مى گويى که هشيارم وليکن از مى غفلت
هنوز اندر سرت مستيست اى هشيار بيرون کن
گل و خارست پايت را درين ره هرچه پيش آيد
هم از گل پا برون آور هم از پا خار بيرون کن
تو اندر خويشتن دايم چو بو در گل چه ماندستى
چو برگ از شاخ و چون ميوه سر از ازهار بيرون کن
برو گر عاشق از جانى برو اى سيف فرغانى
گرت در دل جز او چيزيست عاشق وار بيرون کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید