شماره ٩٥

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى که اندر ملک گفتى مى نهم قانون عدل
ظلم کردى اى اشاراتت همه بيرون عدل
اين اميرانى که بيماران حرص اند و طمع
همچو صحت از مرض دورند از قانون عدل
دست چون شمشيرشان هر ساعتى در پاى ظلم
بر سر ميدان بيدادى بريزد خون عدل
زآن همى ترسم که ناگه سقف بر فرش اوفتد
خانه دين را که بس باريک شد استون عدل
ظالمان سرگشته چون چرخند تا سرگين جور
گاو جهل اين خران انداخت بر گردون عدل
چون هلال دولت اين ظالمان شد بدر تام
هر شبى نقصان پذيرد ماه روزافزون عدل
ديگران دروى چو مجمر عود احسان سوختند
وين خسان را هيمه سرگين است در کانون عدل
آب عدل و دست احسان شويد از روى زمين
چرک ظلم اين عوانان را بيک صابون عدل
گرچه عدل و دين نمى دانى ولى مى دان که هست
راستى معنى دين و نيکويى مضمون عدل
اطلس دولت چو در پوشيدى احسان کن بدور
بهر عريانان ظلمت صدره يى زاکسون عدل
حاکمى عادل همى بايد که دندان برکند
مار ظلم اين عقارب را بيک افسون عدل
باد لطفش وانشاندى آتش اين ظلم را
خاک را گر آب دادى ايزد از جيحون عدل
آمدى جمشيد و مهدى تا شدى سرکوفته
مار ضحاکان ظلم از گرز افريدون عدل
تا امام خود نسازى شرع را در کار ملک
هرچه تو حاکم کنى چون ظلم باشد دون عدل
گر خوهى تا نظم گيرد کار ملک و دين ز تو
جهد کن تا جمله افعالت شود موزون عدل
تا مزاج مملکت صحت پذيرد بعد ازين
خلط ظلم از طبع بيرون کن بافتيمون عدل
ظلمت ظلمت گر از پشت زمين برخاستى
روى بنمودى بمردم چهره گلگون عدل
حرص زرگر کم بدى در تو عروس ملک را
گوش عقد در شدى از لؤلوى مکنون عدل
سيف فرغانى چو پيدا گشت بوم شوم ظلم
راست چون عنقا نهان شد طاير ميمون عدل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید