شماره ٦٠

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
حبذا عرصه ملکى که تويى سلطانش
ملک گردد چو بهشت ار تو شوى رضوانش
در همه مملکت امروز سليمانى نيست
کآدمى را نبود درد سر از ديوانش
اى که در مملکت قيصر و خاقان شاهى
مى کن انديشه که کو قيصر و کو خاقانش
هرکرا دست تصرف ز تو باشد بر خلق
از وى انصاف طلب ور ندهد بستانش
بينوايى که ورابر جگر آبى نبود
جهد کن گر ندهى تا نستانى نانش
مهر دنياى دنى در دل خود سخت مگير
کآزمودند بسى سست بود پيمانش
خانه يى را که ازو همچو تو رفتند بسى
چند از بهر نشستن کنى آبادانش
ملک عقبى متعلق بکسى خواهد بود
که تعلق نکند هيچ بدنيا جانش
حاصل عمر تو وقتست، گرامى دارش
مايه کار تو عمرست، غنيمت دانش
پادشاهى که باندوه رعيت شادست
همچو شاديست بقايى نبود چندانش
با همه حسن نظر کن که چه کوته عمرست
گل که از گريه ابرست لب خندانش
حصن اقبال خود از همت درويشان ساز
چون تو در کشتى نوحى چه غم از طوفانش
آسمان بار شود پشت زمين را چون کوه
گر حمايت نکند همت درويشانش
نقد شعرى که عيارش نه چنين است، بدان
که زراندود تکلف بود آن، مستانش
سيف فرغانى از بهر تو همچون سعدى
« مشک دارد نتواند که کند پنهانش »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید