شماره ٢٢

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى رخت بدلم رهنماى انديشه
رونده را سر کوى تو جاى انديشه
بخاطرم چو تو انديشه را نمودى راه
تو باش هم بسخن رهنماى انديشه
که آفتاب خرد در غبار حيرت ماند
ز دره دهنت در هواى انديشه
چو آفتاب رخت شعله زد ز برج جمال
فگند سايه برين دل هماى انديشه
دل مرا که تو در مهد سينه پروردى
بشير مادر اندوه زاى انديشه
چو پير منحنى اندر مقام دهشت بين
مدام تکيه زده بر عصاى انديشه
سپاه شادى پيروز بود بر دل اگر
غم تو نصب نکردى لواى انديشه
دل چو گنج مرا مار هجر تو بطلسم
نهاد در دهن اژدهاى انديشه
غم تو در دل چون چشم ميم من پنهان
چنانکه پنهان در گفتهاى انديشه
بروزگار تو انديشه را درين دل تنگ
شکنجه کردم و کردم سزاى انديشه
اگر چنين است انديشه واى اين دل واى
وگر چنانکه دل اينست واى انديشه
بآب چشم و بخون جگر همى گردد
بگرد دانه دل آسياى انديشه
دلم چو پيرهن غنچه پاره پاره شود
چو غصه تنگ ببندد قباى انديشه
بدست انده تو همچو نبض محروران
دلم همى تپد از امتلاى انديشه
يزيد عشق تو هر روز تشنه خون ريزد
حسين دل را در کربلاى انديشه
تو در زمين دلم تخم دوستى کشتى
ولى نرست ازو جز گياى انديشه
من شتر دل اگر بار غم کشم چه عجب
چو نيست گردن جان بى دراى انديشه
بهيچ حال ز من رو همى نگرداند
براستى خجلم از وفاى انديشه
غم فراخ رو تو روا نمى دارد
که دل برون رود از تنگناى انديشه
چو کرد جان من انديشه وراى دو کون
مقام قدر تو ديدم وراى انديشه
چو زاد حاجى اندر ميان ره برسيد
در ابتداى رهت انتهاى انديشه
نماز نيست مرا تا بلال زلفت گفت
ز قامت تو دلم را صلاى انديشه
بوصف روى تو گلها شکفت جانم را
بباغ دل ز نسيم صباى انديشه
ولى نبرد بسر وصف روى گل رنگت
که خار عجز درآمد بپاى انديشه
چو جان خوش است از انديشه تو دل گرچه
که خوش دلى نبود اقتضاى انديشه
درخت طوبى قد تو در بهشت وصال
وگر برسد ره رسد منتهاى انديشه
جزين نبود مراد دلم در اول فکر
خبر همين است از مبتداى انديشه
چو نيست بخت مرا آن اثر که من روزى
بخدمتت رسم اى مبتغاى انديشه
بياد مجلس وصلت خورم مدام شراب
بجام بى مى گيتى نماى انديشه
مرا که آتش شوق تو دل بجوش آورد
ز وصف تست نمک در اباى انديشه
ز بهر پختن سوداى وصل تست مدام
نهاده ديگ هوس بر سه پاى انديشه
بناخن ار رگ جانم چو چنگ بخراشى
ايا دلم ز غمت مبتلاى انديشه
ز راستى که منم برنيارم آوازى
مخالف تو پس پردهاى انديشه
چو ماه روى تو ديدم ستاره شعرى
طلوع کرد مرا بر سماى انديشه
وز آفتاب جمالت که ماه ازو خجل است
هلال وار فزون شد سهاى انديشه
بشعر زآن سبب انديشه کردم از دل دور
که مى نکرد تحمل وعاى انديشه
برآرد آتش غم دودم از دل ار نکند
ترشح آب سخن از اناى انديشه
چو مير مجلس غم حکم کرد تا در دل
نهاد بزم طرب پادشاى انديشه
چو چنگ سر در پيشم بود که ساز کنم
ز قول خود غزلى بر سه تاى انديشه
دمم مده کى مرا شد چو زير تيز آهنگ
ز چنگ عشق تو آواز ناى انديشه
اگرچه بر دل غمگين بنده نافذ شد
ز حکم مبرم عشقت قضاى انديشه
چنانکه يک نفس از تنگناى سينه من
قدم برون ننهد بى رضاى انديشه
ز علم عشق تو يک نکته حل نگشت هنوز
مرا بقوت مشکل گشاى انديشه
چو سعى کردم و همت نکرد قربانى
زکبش هستى من در مناى انديشه
بيمن خاک درت شد دل چو زمزم من
چو آب عکس پذير از صفاى انديشه
جمال کعبه وصلت بديده دل ديد
دل من از سر کوه صفاى انديشه
اگر چو باديه شعرم نداشت آب چنان
که مى رميد شتر از حداى انديشه
بوصف روى تو موزون شد و اصولى يافت
چو پردهاى نگارين نواى انديشه
کنون برقص درآرد بسيط عالم را
نشيد بلبل نغمت سراى انديشه
اگر بغير تو انديشه التفاتى داشت
تو رو نمودى وزآن گشت راى انديشه
حديث غير تو کردن صواب مى پنداشت
ببخش چون گنه من خطاى انديشه
چو دل بفکر تو مشغول شد بر وزين پس
بهم کنم در خلوت سراى انديشه
تو آمدى همه انديشها برفت از دل
بنور روى تو ديدم قفاى انديشه
من از نظاره بلقيس حسن تو حيران
شنود آصف عقلم نداى انديشه
که پيش تخت سليمان روح اين ساعت
رسيد هد هد و هم از سباى انديشه
که گرچه هست پى کشف ساق بکر سخن
بکنج خانه دل انزواى انديشه
بگوش بربط ناهيد هم رسانيدى
ز ارغنون عبارت غناى انديشه
درين مقام فروداشت کن که ممکن نيست
بشعر برتر ازين ارتقاى انديشه
چو زنگ دور همى دار سيف فرغانى
ز روى آينه دل جلاى انديشه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید