داستان سگ و صياد و روباه

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
صيد گرى بود عجب تيز بين
باديه پيماى و مراحل گزين
شير سگى داشت که چون پو گرفت
سايه خورشيد بر آهو گرفت
سهم زده کرگدن از گردنش
گور ز دندان گوزن افکنش
در سفرش مونس و يار آمده
چند شبانروز به کار آمده
بود دل مهر فروزش بدو
پاس شب و روزى روزش بدو
گشت گم آن شير سگ از شير مرد
مرد بر آندل که جگر گربه خورد
گفت در اينره که ميانجى قضاست
پاى سگى را سر شيرى بهاست
گرچه در آن غم دلش از جان گرفت
هم جگر خويش به دندان گرفت
صابريى کان نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمى سود کرد
طنزکنان روبهى آمد ز دور
گفت صبورى مکن اى ناصبور
ميشنوم کان به هنر تک نماند
باد بقاى تو گر آن سگ نماند
دى که ز پيش تو به نخجير شد
تيز تکى کرد و عدم گير شد
اينکه سگ امروز شکار تو کرد
تا دو مهت بس بود اى شير مرد
خيز و کبابى به دل خوش ده
مغز تو خور پوست به درويش ده
چرب خورش بود ترا پيش ازين
روبه فربه نخورى بيش ازين
ايمنى از روغن اعضاى ما
رست مزاج تو ز صفراى ما
دروى ازو اين چه وفاداريست
غم نخورى اين چه جگر خواريست
صيد گرش گفت شب آبستنست
اين غم يکروزه براى منست
شاد بر آنم که درين دير تنگ
شادى و غم هردو ندارد درنگ
اينهمه ميرى و همه بندگى
هست درين قالب گردندگى
انجم و افلاک به گشتن درند
راحت و محنت به گذشتن درند
شاد دلم زانکه دل من غميست
کامدن غم سبب خرميست
گرگ مرا حالت يوسف رسيد
گرگ نيم جامه نخواهم دريد
گر ستدندش ز من اى حيله ساز
با چو تو صيدى به من آرند باز
او به سخن در که برآمد غبار
گشت سگ از پرده گرد آشکار
آمد و گردش دو سه جولان گرفت
نيفه روباه به دندان گرفت
گفت بدين خرده که دير آمدم
روبه داند که چو شير آمدم
طوق من آويزش دين تو شد
کنده روباه يقين تو شد
هرکه يقينش به ارادت کشد
خاتم کارش به سعادت کشد
راه يقين جوى ز هر حاصلى
نيست مبارکتر ازين منزلى
پاى به رفتار يقين سر شود
سنگ بپندار يقين زر شود
گر قدمت شد به يقين استوار
گرد ز دريا نم از آتش برار
هر که يقين را به توکل سرشت
بر کرم الزوق على الله نوشت
پشه خوان و مگس کس نشد
هر چه به پيش آمدش از پس نشد
روزى تو باز نگردد ز در
کار خدا کن غم روزى مخور
بر در او رو که از اينان به اوست
روزى ازو خواه که روزى ده اوست
از من و تو هرکه بدان درگذشت
هيچکسى بيغرضى وا نگشت
اهل يقين طايفه ديگرند
ما همه پائيم گر ايشان سرند
چون سر سجاده بر آب افکنند
رنگ عسل بر مى ناب افکنند
عمر چو يکروزه قرارت نداد
روزى صد ساله چه بايد نهاد
صورت ما را که عمل ساختند
قسمت روزى به ازل ساختند
روزى از آنجاست فرستاده اند
آن خورى اينجا که ترا داده اند
گرچه در اين راه بسى جهد کرد
بيشتر از روزى خود کس نخورد
جهد بدين کن که بر اينست عهد
روزى و دولت نفزايد به جهد
تا شوى از جمله عالم عزيز
جهد تو ميبايد و توفيق نيز
جهد نظامى نفسى بود سرد
گرمى توفيق به چيزيش کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید