خلوت دوم در عشرت شبانه

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
خواجه يکى شب به تمناى جنس
زد دو سه دم با دو سه ابناى جنس
يافت شبى چون سحر آراسته
خواستهاى به دعا خواسته
مجلسى افروخته چون نوبهار
عشرتى آسوده تر از روزگار
آه بخور از نفس روزنش
شرح ده يوسف و پيراهنش
شحنه شب خون عسس ريخته
بر شکرش پر مگس ريخته
پرده شناسان به نوا در شگرف
پرده نشينان به وفا در شگرف
پاى سهيل از سر نطع اديم
لعل فشان بر سر در يتيم
شمع جگر چون جگر شمع سوخت
آتش دل چون دل آتش فروخت
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عود سوز
شيشه ز گلاب شکر ميفشاند
شمع به دستارچه زر ميفشاند
از پى نقلان مى بوسه خيز
چشم و دهان شکر و بادام ريز
شکر و بادام بهم نکته ساز
زهره و مريخ بهم عشق باز
وعده به دروازه گوش آمده
خنده به دريوزه نوش آمده
نيفه روبه چو پلنگى به زير
نافه آهو شده زنجير شير
ناز گريبان کش و دامن کشان
آستى از رقص جواهر فشان
شمع چو ساقى قدح مى به دست
طشت مى آلوده و پروانه مست
خواب چو پروانه پرانداخته
شمع به شکرانه سرانداخته
پردگى زهره در آن پرده چست
زخمه شکسته به اداى درست
خواب رباينده دماغ از دماغ
نور ستاننده چراغ از چراغ
آنچه همه عمر کسى يافته
همنفسى در نفسى يافته
نزل فرستنده زمان تا زمان
دل به دل و تن به تن و جان به جان
گفتى ازان حجره که پرداختند
رخت عدم در عدم انداختند
مرغ طرب نامه به پر باز بست
هفت پر مرغ ثريا شکست
آتش مرغ سحر از بابزن
بر جگر خوش نمکان آب زن
مرغ گران خواب تر از صبحگاه
پاى فلک بسته تر از دست ماه
حلقه در پرده بيگانگان
زلف پرى حلقه ديوانگان
در خم آن حلقه دل مشترى
تنگ تر از حلقه انگشترى
تاختن آورده پريزادگان
همچو پرى بر دل آزادگان
بر ره دل شاخ سمن کاشته
خار بنوک مژه برداشته
ميوه دل نيشکر خدشان
گلبن جان نارون قدشان
فندقه شکر و بادام تنگ
سبز خط از پسته عناب رنگ
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلى غمزه و هندوى خال
هر نفس از غمزه و خالى چنان
گشته جهان بابل و هندوستان
چون نظرى چند پسنديده رفت
دل به زيارتگرى ديده رفت
غمزه زبان تيزتر از خارها
جهد گرهگيرتر از کارها
شست کرشمه چو کماندار شد
تير نينداخته بر کار شد
باد مسيح از نفس دل رميد
آب حيات از دهن گل چکيد
گل چو سمن غاليه در گوش داشت
مه چو فلک غاشيه بر دوش داشت
چون رخ و لب شکر و بادام ريخت
گل به حمايت به شکر در گريخت
هر نظرى جان جهانى شده
هر مژه بتخانه جانى شده
زلف سيه بر سر سيم سپيد
مشک فشان بر ورق مشک بيد
غبغب سيمين که کمر بست از آب
قوس قزح شد ز تف آفتاب
زلف براهيم و رخ آتشگرش
چشم سماعيل و مژه خنجرش
آتش از اين دسته ريحان شده
خنجر آز آن نرگس فتان شده
بوسه چو مى مايه افکندگى
لب چو مسيحا نفس زندگى
خوى به رخ چون گل و نسرين شده
خرمن مه خوشه پروين شده
باز شده کوى گريبان حور
خط سحر يافته صغراى نور
همت خاصان و دل عاميان
شيفته زان نور چو سرساميان
غمزه منادى که دهان خسته بود
چشم سخن گو که زبان بسته بود
مى چو گل آرايش اقليم شد
جام چو نرگس زر در سيم شد
عقل در آن دايره سرمست ماند
عاقبت از صبر تهيدست ماند
در دهن از خنده که راهى نبود
طاقت را طاقت آهى نبود
صبر دران پرده نواتنگ داشت
فتنه سر زير در آهنگ داشت
يافته در نغمه داود ساز
قصه محمود و حديث اياز
شعر نظامى شکر افشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید