خلوت اول در پرورش دل

غزلستان :: نظامی :: مخزن الاسرار

افزودن به مورد علاقه ها
رايض من چون ادب آغاز کرد
از گره نه فلکم باز کرد
گرچه گره در گرهش بود جاى
برنگرفت از سر اين رشته پاى
تا سر اين رشته به جائى رسيد
کان گره از رشته بخواهد بريد
خواجه مع القصه که در بند ماست
گرچه خدا نيست خداوند ماست
شحنه راه دو جهان منست
گرنه چرا در غم جان منست
گرچه بسى ساز ندارد ز من
شفقت خود باز ندارد ز من
گشت چو من بى ادبى را غلام
آن ادب آموز مرا کرد رام
از چو منى سر به هزيمت نبرد
صحبت خاکى به غنيمت شمرد
روزى از اين مصر زليخا پناه
يوسفيى کرد و برون شد ز چاه
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند
صبح چراغى سحر افروز شد
کحلى شب قرمزى روز شد
خواجه گريبان چراغى گرفت
دست من و دامن باغى گرفت
دامنم از خار غم آسوده کرد
تا به گريبان به گل آموده کرد
من چو لب لاله شده خنده ناک
جامه به صد جاى چو گل کرده چاک
لاله دل خويش به جانم سپرد
گل کمر خود به ميانم سپرد
گه چو مى آلوده به خون آمدم
گه چو گل از پرده برون آمدم
گل به گل و شاخ به شاخ از شتاب
ميشدم ايدون که شود نشو آب
تا علم عشق به جائى رسيد
کز طرفى بوى وفائى رسيد
نکته بادى بزبان فصيح
زنده دلم کرد چو باد مسيح
زير زمين ريخت عماريم را
تک به صبا داد سواريم را
گفت فرود آى و ز خود دم مزن
ورنه فرود آرمت از خويشتن
منکه بر آن آب چو کشتى شدم
ساکن از آن باد بهشتى شدم
آب روان بود فرود آمدم
تشنه زبان بر لب رود آمدم
چشمه افروخته تر ز آفتاب
خضر به خضراش نديده به خواب
خوابگهى بود سمنزار او
خواب کنان نرگس بيدار او
دايره خط سپهرش مقام
غاليه بوى بهشتش غلام
گل ز گريبان سمن کرده جاى
خارکشان دامن گل زير پاى
آهو و روباه در آن مرغزار
نافه به گل داده و نيفه به خار
طوطى از آن گل که شکر خنده بود
بر سر سبزيش پر افکنده بود
تازه گيا طوطى شکر بدست
آهوکان از شکرش شير مست
جلوه گر از حجله گلها شمال
گل شکر از شاخ گياها غزال
خيرى منشور مرکب شده
مروحه عنبر اشهب شده
سرمه بيننده چو نرگس نماش
سوسن افعى چو زمرد گياش
قافله زن ياسمن و گل بهم
قافيه گو قمرى و بلبل بهم
سوسن يکروزه عيسى زبان
داده به صبح از کف موسى نشان
فاخته فريادکنان صبحگاه
فاخته گون کرده فلک را به آه
باد نويسنده به دست اميد
قصه گل بر ورق مشک بيد
گه بسلام چمن آمد بهار
گه بسپاس آمد گل پيش خار
ترک سمن خيمه به صحرا زده
ماهچه خيمه به ثريا زده
لاله به آتشگه راز آمده
چون مغ هندو به نماز آمده
هندوک لاله و ترک سمن
سهل عرب بود و سهيل يمن
زورق باغ از علم سرخ و زرد
پنجره ها ساخته از لاجورد
آب ز نرمى شده قاقم نماى
طرفه بود قاقم سنجاب ساى
شاخ ز نور فلک انگيخته
در قدم سايه درم ريخته
سايه سخن گو بلب آفتاب
زنده شده ريگ ز تسبيح آب
نسترن از بوسه سنبل به زخم
از مژه غنچه لب گل به زخم
ترکش خيرى تهى از تير خار
گاه سپر خواسته گه زينهار
سحر زده بيد، به لرزه تنش
مجمر لاله شده دود افکنش
خواست پريدن چمن از چابکى
خواست چکيدن سمن از نارکى
نى به شکر خنده برون آمده
زرده گل نعل به خون آمده
آنگل خودراى که خودروى بود
از نفس باد سخن گوى بود
سبزتر از برگ ترنج آسمان
آمده نارنج به دست آن زمان
چون فلک آنجا علم آراسته
سبزه بکشتيش بدر خواسته
هر گره از رشته آن سبز خوان
جان زمين بود و دل آسمان
اختر سرسبز مگر بامداد
گفت زمين را که سرت سبز باد
يا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بيجاده گرو کرده بود
چشمه درفشنده تر از چشم حور
تا برد از چشمه خورشيد نور
سبزه بر آن چشمه وضو ساخته
شکر وضو کرده و پرداخته
مرغ ز گل بوى سليمان شنيد
ناله داودى از آن برکشيد
چنگل دراج به خون تذرو
سلسله آويخته در پاى سرو
محضر منشور نويسان باغ
فتوى بلبل شده بر خون زاغ
بوم کز آن بوم شده پيکرش
سر دلش گشته قضاى سرش
باد يمانى به سهيل نسيم
ساخته کيمخت زمين را اديم
لاله ز تعجيل که بشتافته
از تپش دل خفقان يافته
سايه شمشاد شمايل پرست
سوى دل لاله فرو برده دست
ناخن سيمين سمن صبح فام
برده ز شب ناخنه شب تمام
صبح که شد يوسف زرين رسن
چاه کنان در زنخ ياسمن
زرد قصب خاک برسم جهود
کاب چو موسى يد بيضا نمود
خاک به آن آب دوا ساخته
هر چه فرو برده برانداخته
نور سحر يافته ميدان فراخ
سايه روى را به صبا داده شاخ
سايه گزيده لب خورشيد را
شانه زده باد سر بيد را
سايه و نور از علم شاخسار
رقص کنان بر طرف جويبار
عود شد آن خار که مقصود بود
آتش گل مجمر آن عود بود
گردن گل منبر بلبل شده
زلف بنفشه کمر گل شده
مرغ ز داود خوش آوازتر
گل ز نظامى شکر اندازتر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید