شماره ٣٠٧: دل باز بجوش يارب آمد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل باز بجوش يارب آمد
شب رفت و سحر نشد شب آمد
اشک از مژه بسکه بى اثر ريخت
رحمم بزوال کوکب آمد
بى روى تو ياد خلد کردم
مرگى بعيادت تب آمد
شرمند نرسم انتظارم
جانى که نبود بر لب آمد
مستان خبريست در خط جام
قاصد زديار مشرب آمد
وضع عقلاى عصر ديدم
ديوانه ما مؤدب آمد
از اهل دول حيا مجوئيد
اخلاق کجاست منصب آمد
از رفتن آبرو خبر گيرد
هر جا اظهار مطلب آمد
گفتم چو سخن رسم بگوشى
هر گام به پيش من لب آمد
راحت در کسب نيستى بود
از هر عمل اين مجرب آمد
(بيدل) نشدم دوچار تحقيق
آئينه بدست من شب آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید