شماره ٣٠٤: دل از وسعت اگر شانى ندارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از وسعت اگر شانى ندارد
بيابان هم بيابانى ندارد
درين دريا ندامت اعتبار است
گهر جز اشک عريانى ندارد
جنون مينالد از بيدستگاهى
که عريانى گريبانى ندارد
تو خواهى شيشه بشکن خواه ساغر
طرب جز رنگ سامانى ندارد
بخود ميبال ليک از غصه خوردن
تنور آرزو نانى ندارد
محبت پيشه ئى بگداز و خون شو
که دردعشق درمانى ندارد
کشد چون گردباد آخر زحلقت
گريبانى که دامانى ندارد
در دل ميزنى آزاديت کو
مگر آئينه زندانى ندارد
تظلم دورى از اصل است ورنه
نفس در سنيه افغانى ندارد
نحبر بسمل اشک نيازم
بخون غلطيدنم جانى ندارد
اگر عشق بتان کفر است (بيدل)
کسى جز کافر ايمانى ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید