شماره ٣٠١: دگر تظلم ما عاجزان کجا برسد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دگر تظلم ما عاجزان کجا برسد
بس است ناله ما گر بگوش ما برسد
بخاک منتظرانت بهار کاشته اند
بيا زچشم دهيم آب تا حنا برسد
کسى بمى نکند چاره خمار وفا
پيامى از تو رسد تا دماغ ما برسد
سبکروان زغم راه و منزل آزادند
صدا زخويش گذشته است هر کجا برسد
تمامى خط پرکار بى کمالى نيست
دعا کنيد سر ما بنقش پا برسد
زآه بى جگر چاک بهره نتوان برد
گشودنى است در خانه تا هوا برسد
زسعى قامت خم گشته چشم آن دارم
که رفته رفته به آن طره دو تا برسد
ستمکش هوس نارساى اقبالم
باستخوان رسدم کار تا هما برسد
دماغ شکوه ندارم وگرنه ميگفتم
بدوستان زفراموشيم دعا برسد
بعالمى که امل ميکشد محاسن شيخ
کراست تاب رسيدن مگر قضا برسد
زکوشش است که دستت بدامنى نرسيد
اگر دراز کنى پا بمدعا برسد
چنين که صرف طمع کردى آبرو (بيدل)
عرق کجاست اگر نوبت حيا برسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید