شماره ٢٨٢: خيال نامدارى تا کيت خاطرنشين باشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خيال نامدارى تا کيت خاطرنشين باشد
چه لازم سروشتت چون نگين زخم جبين باشد
درين وادى بحيرت هم ميسر نيست آسودن
همه گر خانه آئينه گردى حکم زين باشد
طراوت آرزو دارى زقيد جسم بيرون آ
که سرسبزى نبيند دانه تا زير زمين باشد
بخود پيچيدن ما نيست بى اندازپروازى
کمند موج ما را يکنفس گرداب چين باشد
بقدر جهد معراجيست ما را ورنه آتش هم
براحت گر زند خاکسترش بالانشين باشد
بحيرت رفته است از خويش اگر شمعست اگر محفل
نشاط هر دو عالم يک نگاه واپسين باشد
غبارى نيست از پست و بلند موج دريا را
حقيقت بى نياز از اختلاف کفر و دين باشد
پى قتلم چه دامن بر زند شوخى که در دستش
هجوم جوهر شمشير چين آستين باشد
زچشم ترمآل انتظار شوق پرسيدم
جگر خونگشت و گفت احوال مشتاقان چنين باشد
فرور وزير خاک اى سرگران نشه خست
زقارون نام هم کم نيست بر روى زمين باشد
محال است اينکه عجز از طينت ما رخت بربندد
سحر گر صد فلک بالد همان آه حزين باشد
ندارم نشه ديگر بهر سرگشتگى (بيدل)
چو گردابم درين محفل خط ساغر همين باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید