شماره ٢٥٤: حسرت پيام بيکسى آخر بيار برد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حسرت پيام بيکسى آخر بيار برد
قاصد نبرد نامه من انتظار برد
قطع جهات کرده ام از انس بوريا
افتادگى بهر طرفم نى سوار برد
در هجر و وصل آب نگشتم چه فايده
بى انفعاليم همه جا شرمسار برد
حيف از کسيکه ضبط عنان سخن نداشت
تمکين زسنگ خفت وضع شرار برد
مردان زکينه خواهى دونان حذر کنيد
خون سگان زننگ دم ذوالفقار برد
بى رتبه نيست دعوى حق با وجود لاف
منصور را بلندتر از خلق دار برد
گردن کشى زعجزپرستان چه ممکن است
انگشت هم زپرده ما زينهار برد
زين دشت جزو بال تعلق نچيده ايم
آن دامنى که کسوت ما داشت خار برد
قدر حضور بحر ندانست زور قم
غفلت براى سوختنم بر کنار برد
آئينه خانه بود تماشاگه ظهور
سير بهار رنگ بخويشم دوچار برد
آخر هواى وصل توام کرد بى سراغ
چندان طپيد دل که زخاکم غبار برد
هستى صباى جوهر تحقيق کس نخواست
هر کس نفس زخلق يک آئينه وار برد
(بيدل) هجوم قلقل ميناست شش جهت
با هر صداى از خودم اين کوهسار برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید