شماره ١٩٨: چرا کسى چو حباب از ادب نگاه ندارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چرا کسى چو حباب از ادب نگاه ندارد
سرى که غير هوا پشم در کلاه ندارد
دماغ نشه فقر آرزوى جاه ندارد
سربرهنه ما دردى از کلاه ندارد
قسم بجو هر بى ربطى نياز و تعين
که هر کرا جگرى داده اند آه ندارد
زباد دستى آن زلف تا بدار کبابم
که گر همه دلش افتد بکف نگاه ندارد
حقيقت تو مجاز است دل بوهم مفرسا
که غير شيشه پرى هيچ دستگاه ندارد
نفس بجاده طرازى اگر فضول نيفتد
سراسر دو جهان منزل است راه ندارد
چو چشم از مژه غافل مشو که هيچکس اينجا
بغير سايه ديوار خود پناه ندارد
مباش بيخبر از برق بى امان دميدن
که دانه در دهن اينجا بغير کاه ندارد
اکرزمحکمه عدل دادخواه نجاتى
دو لب بمهررسان دعويت گواه ندارد
بساط حشر که خورشيد فضل ميدمد اينجا
تو سايه گر نبرى نامه سياه ندارد
ترحم است بر احوال خلق ياس بضاعت
که در خور کرمش هيچکس گناه ندارد
زدستگاه تعلق مجو حساب تجرد
بلندى مژه باليدن نگاه ندارد
نفس تظلم آوارگى کجا برد آخر
زدل برآمده در هيچ جا پناه ندارد
بغير داغ که پوشد چو شمع (بيدل) ما را
که پاى تا بسرش غير يک کلاه ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید