شماره ١٨٤: تقليد از چه علم بلافم علم کند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تقليد از چه علم بلافم علم کند
طوطى نيم که آينه بر من ستم کند
سعى غبار من که بجائى نميرسد
با دامنش زند اگر از خويش رم کند
انگشت زينهار دميديم و سوختيم
کو گردنى دگر که کشد شمع و خم کند
بر باد رفت آمد و رفت نفس چو صبح
فرصت نشد کفيل که فهم عدم کند
آسوده خاک شو که مبادا بحکم وهم
عمر نفس شمار حساب قدم کند
باليده است خواجه بيحس بناز جاه
مردار آفتاب مقابل ورم کند
خود سنجيت به پله پستى نشانده است
جهديکه سنگ کوه وقار تو کم کند
هر جا عدم بتهمت هستى رسيده است
بايد حيا بلوح جبينم رقم کند
پرواز ميکنم چکنم جاى امن نيست
دامى نيافتيم که پرم را بهم کند
خجلت گذار عفو نگردى که آفتاب
گر دامن تو خشک کند جبهه نم کند
تو هيچ باش و علم و عمل ها بطاق نه
گو خلق هرزه فکر حدوث و قدم کند
(بيدل) ازين ستمکده بيکس گذشته ام
کو سايه ئى که بر سر خاکم کرم کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید