شماره ١٦٤: تازچمن دماغ را بوى بهار ميرسد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تازچمن دماغ را بوى بهار ميرسد
ضبط خودم چه ممکن است نامه يار ميرسد
گوش دل ترانه ام ميکده جنون کنيد
ناله بياد آن نگه نشه سوار ميرسد
شوخى وضع چشم و لب گشت بکثرتم سبب
زين دو سه صفر بى ادب يک بهزار ميرسد
چند باين شگفتگى مسخره هوس شدن
از گل و لاله عمرهاست خنده ببار ميرسد
گردن سعى هر نهال خم شده زير بار حرص
با ثمر غنا همين دست چنار ميرسد
ماتم فرصت نفس رهبر هيچکس مباد
صبح بهر کجا رسد سينه فگار ميرسد
تا دل ما سپند نيست گرد نفس بلند نيست
بعد شکست ساز ما زخمه بتار ميرسد
درس کتاب معرفت حوصله خواه خامشيست
گر سخنت بلند شد تا سردار ميرسد
باعث حرف و صوت خلق تنگى جاى زندگيست
اينکه تو ميزنى نفس دل بفشار ميرسد
پايه فرصت طرب سخت بلند چيده اند
تا بدماغ ميرسد نشه خمار ميرسد
بر تب و تاب کر و فر ناز مچين که تا سحر
شمع بداغ ميکشد فخر بعار ميرسد
پاى شکسته تا کجا حق طلب کند ادا
دست فسوس هم بما آبله دار ميرسد
آه حزينى از دلى گر شود آشناب لب
مژده بدوستان بريد (بيدل) زار ميرسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید