شماره ١٤٩: بيقرارى در دل آگاه طاقت مى شود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بيقرارى در دل آگاه طاقت مى شود
جوهر سيماب در آئينه حيرت مى شود
بر شکست موج تنگى ميکند آغوش بحر
عجز اگر بر خويش بالد عرض شوکت مى شود
گريه گر باشد غمى از زشتى اعمال نيست
روسياهيها باشکى ابر رحمت مى شود
نفى قدر ما همان اثبات آب روى ماست
خاک را بر باد دادن اوج عزت مى شود
اى توانگر غره آرايش دنيا مباش
آنچه اينجا عزت است آنجا مذلت مى شود
قابل شايستگى چيزى به از تسليم نيست
سجده گر خود سهو هم باشد عبادت مى شود
از مقيمان طربگاه دليم اما چه سود
آب در آئينها آخر کدورت مى شود
شعله گر دارد سراغ عافيت خاکستر است
سعى ما از خاک گشتن خواب راحت مى شود
مجمع امکان که شور انجمنها ساز اوست
چشم اگر از خود توانى بست خلوت مى شود
رنگ اين باغم زساز عبرت آهنگم مپرس
هر که از خود ميرود بر من قيامت مى شود
ناله ئى کافيست گر مقصود باشد سوختن
يک شرر سامان صد گلخن بضاعت مى شود
غافل از نيرنگ وضع احتياج ما مباش
بى نيازيهاست کاينجا گرد حسرت مى شود
غفلت ما شاهد کوتاه بينيهاى ماست
گر رسا باشد نگه صياد عبرت مى شود
بسکه مد فرصت از پرواز عشرت برده اند
بال تا بر هم زنى دست ندامت مى شود
(بيدل) اين گلشن بغارت داده جولان کيست
کز غبار رنگ و بو هر سو قيامت مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید