شماره ١٤٥: بيستون يادى زفرهاد ندامت فال کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بيستون يادى زفرهاد ندامت فال کرد
سنگ را بيتابى آه شرر غربال کرد
از تب سوداى مجنون خواندم افسونى بدشت
گردبادش تا فلک آرايش تبخال کرد
ناله طوفان خيز شد تا نارسا افتاد جهل
بلبل ما طرح منقار از شکست بال کرد
قامت پيرى قيامت دارد از شور رحيل
خواب ما گر تلخ کرد آواز اين خلخال کرد
نفى خود کردم دو عالم آرزو شد محو يأس
گردش رنگ گلم چندين چمن پامال کرد
گر نباشد دل دماغ کلفت هستى کراست
الفت آئينه ام زحمت کش تمثال کرد
قوت آمال در پيرى يکى ده ميشود
حلقه قد دو تايم صفر ماه و سال کرد
سير کوى او خيال آينه ئى پرداز داد
رنگهاى رفته چون تمثال استقبال کرد
خلقى از آرايش جاه انفعال اندود رفت
صبح ما هم خنده ئى بر فرصت اقبال کرد
بى خميدن نيست از بار نفس دوش حباب
بيدلانرا نيز هستى اينقدر حمال کرد
شعله ما (بيدل) از اسرار راحت غافل است
از شکست رنگ بايد سر بزير بال کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید