شماره ١٤٠: پيرى آمد گشت چشم از گريه ام کم کم سپيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
پيرى آمد گشت چشم از گريه ام کم کم سپيد
صبح عجز آماده دندان کرد از شبنم سپيد
اين دم از تعمير جسمم شرم بايد داشتن
کم کنند آن کهنه بنيادى که گردد خم سپيد
چاره بخت سيه در عالم تدبير نيست
داغهاى لاله مشکل گر کند مرهم سپيد
آه ازين پيشم نيامد موى پيرى در نظر
چون علم کردم نگون ديدم که شد پرچم سپيد
تا ابد بر ما شکست دل جوانى ميکند
موى چينى در هزار ادوار گردد کم سپيد
هر چه مى بينى درين صحرا سياهى کرده است
دور و نزديکى نميگردد بچشم هم سپيد
ننگ دارد مرگ از وضع رسوم زندگى
مرده را کردند ازين رو جامه ماتم سپيد
از تلاش رزق خود را در وبال افگند خلق
کرد گندم جادهاى لغزش آدم سپيد
هر کرا ديديم اينجا يوسفى گم کرده بود
شش جهت يک چشم يعقوبست در عالم سپيد
پيش خورشيد قيامت سايه معدومست و بس
عشق خواهد کرد آخر نامه ما هم سپيد
ترک مطلب داشت (بيدل) حاصل مطلوب حرص
جز به پشت دست چون ناخن نشد در هم سپيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید