شماره ١٠٣: بسکه بيمار تو بر بستر غم يکرو ماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه بيمار تو بر بستر غم يکرو ماند
ياد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند
زندگى رفت ولى پاس وفا را نازم
کز قد خم بسرم سايه آن ابرو ماند
چون مه نو همه را پيش کماندار قضا
تيغ جرأت سپر افگند و خم بازو ماند
تا قيامت اثر ننگ فضولى باقيست
چينى مجلس فغفور شکست و مو ماند
همه رفتند ازين باغ و طلب در کار است
آنچه از فاخته ها ماند همين کوکو ماند
باز ميداردت از هرزه دوى کسب کمال
نافه چون پخته شد از همرهى آهو ماند
گردن از جيب چه تصوير برارم يارب
رنگ در خامه نقاش سرزانو ماند
اى حباب آئينه حسن وقار توحياست
چون عرق ريختى از چهره نخواهد رو ماند
همچو عکسى که برد سادگى از آينها
هر چه در طبع تو جا کرد تو رفتى او ماند
فوت فرصت المى نيست که زايل گردد
رنگها رفت و به تشويش دماغم بو ماند
من گم کرده بضاعت بچه نازم (بيدل)
دلکى بود ازين پيش دران گيسو ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید