شماره ٨٣: بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
حق نياز باين سجده ها ادا نشود
زتيره بختى خود ميل در نظر دارد
بخاک پاى تو هر ديده ئى که وانشود
چه ممکن است که در بوته گداز وفا
دل آب گردد و جام جهان نما نشود
برون سايه گل خوابگاه شبنم نيست
سرم بپاى بتان خاک شد چرا نشود
توان شد آينه بحر عافيت چو حباب
اگر غبار نفس سد راه ما نشود
مرا زمرگ بخاطر غمى که هست اين است
که خاک گردم و دل محرم فنا نشود
زيار دورى و آسايش اى فلک مپسند
که شبنم از بر گل خيزد و هوا نشود
دل از غبار تعلق نميتوان برداشت
نسيم وادى عبرت اگر عصا نشود
بداغ ميکند آخر جنون خراميها
چو شمع به که کسى سربرهنه پا نشود
زچشم حرص يقين دارم اينقدر (بيدل)
که خاک گور هم اين زخم راد وانشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید