شماره ٤٣: اهل معنى گر بگفتگو نفس فرسوده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اهل معنى گر بگفتگو نفس فرسوده اند
هم بقدر جنبش لب دست بر هم سوده اند
آبرو ميخواهى از اظهار حاجت شرم دار
اين ترنم را زقانون حيا نسروده اند
بگذر از دعوى که در خلوتگه عشق غيور
محرمان خانه بيرون در نگشوده اند
نقش ما آزادگان بى شبهه تحقيق نيست
خامه تصوير ما کمتر برنگ آلوده اند
قدردانيهاى راحت نيست در بنياد خلق
چون نفس يکسر هلاک کوشش بيهوده اند
بى خبر مگذر زما کاين سبزه هاى پى سپر
يکقلم در سايه مژگان ناز آسوده اند
هيچکس از نور عالمتاب دل آگاه نيست
خانه خورشيد ما را پر بگل اندوده اند
راه ديگر وانشد بر کوشش پرواز ما
بى پروبالان همين چاک قفس پيموده اند
مشت خاکيم از فضولى شرم بايد داشتن
جز ادب کارى که باب ماست کم فرموده اند
زير سنگ است از من و ما دامن آزاديم
آه ازين رنگى که بر بوى گلم افزوده اند
(بيدل) اين عيش و غم و عجز و غرور و مهر و کين
در ازل زينسان که موجود اند با هم بوده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید