شماره ٣٨: امروز ناقصان بکمالى رسيده اند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
امروز ناقصان بکمالى رسيده اند
کز خودسرى بحرف سلف خط کشيده اند
انکار کاملان همه را نقل مجلس است
ناکس گمان برد که بمعنى رسيده اند
اين امت مسيلمه زافسون يکدو لفظ
در عرصه شکست نبوت دويده اند
از صنعت محاوره لوليان فارس
هندوستانيان بتمغل خزيده اند
سحر است روستائى و انگار شهريان
جولاه چند رشته بگردون تنيده اند
از حرف شان ترى نتراود چه ممکن است
دون فطرتان سفال نو آب ديده اند
بيحاصلى زصحبت شان خاک ميخورد
چون بيد اگر بهم زتواضع خميده اند
هر جا رسيده اند بترکيب اتفاق
چون زخمهاى کهنه نداوت چکيده اند
هر گاه وارسى بعروج دماغ شان
در زير پا چو آبله بر خويش چيده اند
پيران اين گروه بحکم وداع شرم
بى شبنم عرق همه صبح دميده اند
پاس ادب مجوز جوانان که يکقلم
از تخت و فوق چشم و دبرها دريده اند
گويا عفف تراش و خموشان طپش تلاش
خورد و بزرگ يک سگ عقرب گزيده اند
انصاف آب مى خورد از چشمه سار فهم
خر کرهاکرند و سخن کم شنيده اند
در خبث معنى ئى که تنزه دليل اوست
لب باز کرده اند بحديکه ريده اند
(بيدل) درين مکان زادب دم زدن خطاست
شرمى که لوليان همه تنبک خريده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید