شماره ٣٦: اگر نظاره ئى گل ميتوان کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر نظاره ئى گل ميتوان کرد
وطن در چشم بلبل ميتوان کرد
درين محفل زيک مينا بضاعت
بچندين نغمه قلقل ميتوان کرد
عرق وارى گر از شرم آب گردم
بجام عالمى مل ميتوان کرد
نظر بر خويش واکردن محالست
اگر گوئى تغافل ميتوان کرد
چو صبح اين يکنفس گردى که داريم
اگر بالد تجمل ميتوان کرد
بهر محفل که زلفش سايه افگند
زدود شمع کاکل ميتوان کرد
شهيد حسرت آن گلعذارم
ز زخم خنده بر گل ميتوان کرد
بهر جا سطرى از زلفش نويسند
قلم از شاخ سنبل ميتوان کرد
درين گلشن اگر رنگست و گر بوست
قياس بال بلبل ميتوان کرد
اگر اين است عيش خاکسارى
زپستى هم تنزل ميتوان کرد
محيط بيخودى منصور جوش است
بمستى جزو را کل ميتوان کرد
ازين بيدانشان جان بردنى هست
اگر اندک تجاهل ميتوان کرد
ترد مايه بازار هستى است
اگر نبود توکل ميتوان کرد
پرآسان است ازين دريا گذشتن
زپشت پا اگر پل ميتوان کرد
دهان يار ناپيداست (بيدل)
بفهم خود تأمل ميتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید