شماره ٣٤: اگر معشوق بيمهر است و گر عاشق وفا دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر معشوق بيمهر است و گر عاشق وفا دارد
تماشا مفت ديدنها محبت رنگها دارد
شرار کاغذ ما خنده دندان نما دارد
طربها وقف بيتابى که آهنگ فنا دارد
بواماندن نکردم قطع اميد زخود رفتن
شکست بال اگر پرواز گم کرده صدا دارد
زبس مطلوب هر کس بى طلب آماده است اينجا
اجابت انفعال از شوخى دست دعا دارد
درين محفل زبونيم آنقدر از سستى طالع
که رنگ ناتوانى هم شکست کار ما دارد
بصد جا کرده سعى نارسا منزل تراشيها
وگرنه جاده دشت طلب کى انتها دارد
که ميخواهد تسلى از غبار وحشت آلودم
که چون صبح اين کف خاکستر آتش زير پا دارد
سبب کم نيست گر بر هم زنى ربط تعلق را
چو مژگان هر که برخيزد زخود چندين عصا دارد
حقيقت واکش نيرنگ هر سازيست مضرابى
تو ناخن جمع کن تا زخم ما بينى چها دارد
بخجلت تا نبايد وام معذورى اداکردن
نماز محرمان پيش از قضا گشتن قضا دارد
زحرص منعمان سعى گدا هم کم مدان (بيدل)
که خاک از بهر خوردن بيش از آتش اشتها دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید