شماره ٢٣: اسير آن پنجه نگارين رهائى از هيچ در ندارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اسير آن پنجه نگارين رهائى از هيچ در ندارد
حنا بصد رنگ وحشت آنجا چو رنگ ياقوت پر ندارد
جبين به تسليم بى نيازى بخاک اگر نفگنى چه سازى
زعجز دور است تيغ بازى که سايه غير از سپر ندارد
درين زيانگاه برق حاصل غرور طبع است و خلق غافل
بصد گداز ار کنى مقابل که سنگ زاتش خبر ندارد
نفس غبار است صبح امکان عدم تلاش است جهد اعيان
بغير پرواز اين گلستان بهار رنگى دگر ندارد
چها نچيد است از تعلق بناى تهمت مدار هستى
تحير است اينکه خلق يکسر هجوم درد است و سر ندارد
زدوستان گسسته پيمان بدوش الفت مبند بهتان
که نخل تاليف اشک و مژگان بجز جدائى ثمر ندارد
قناعت و ننگ ناتمامى تريست ابرام وضع خامى
گهر به تدبير تشنه کامى زجوى کس آب برندارد
زچشم بستن مگر خيالى فراهم آرد غبار تهمت
وگرنه سعى گشاد مژگان درين شبستان سحر ندارد
نبرد کوشش زقيد گردون به هيچ تدبير رخت بيرون
اگر نميرد کسى چه سازد که خانه تنگ است و در ندارد
عدم نژدان بى بقا را چه عرض طاعت چه عذر عصيان
دل و دماغ قبول رحمت چو خاک بودن هنر ندارد
زدورباش شکوه غيرت کراست جرأت کجاست طاقت
تو مرد ميدان جستجو باش که (بيدل) ما جگر ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید