شماره ٢٩٢: در راه عشق توشه امنى نبرده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در راه عشق توشه امنى نبرده ام
از دير تا بکعبه همين سنگ خورده ام
هستى جنون معامله صبح شبنم است
اشکى چکيده تا رگ آهى فشرده ام
محمل کش تصور خلد انتظار کيست
گاميست آرزو که براهى سپرده ام
پيرى هزار رنگ ملالم زمودماند
تا روشنت شود چقدر سال خورده ام
امروز ناله ام زير يار ميرسد
من گام قاصد از طپش دل شنيده ام
در ياد جلوه ئى که بهشت تصور است
آهى نکرد گل که بباغش نبرده ام
اجزاى من قلم رو نيرنگ ناز اوست
نقاش خامه گير زموى سترده ام
خجلت چو شمع کشته زداغم نميرود
آينه زنگ بسته زوضع فسرده ام
گامى بجلوه آى و زرنگم برار گرد
از خويش رفتنى بخرامت سپرده ام
در خاک تربتم نفس ميزند غبار
(بيدل) هنوز زنده عشقم نمرده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید