شماره ٢٨٩: در جنون گر نگسلد پيمان فرمان ناله ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در جنون گر نگسلد پيمان فرمان ناله ام
بعد ازين اين نه فلک گويست چوگان ناله ام
هر نگه مدى بخون پيچيده صد آرزوست
هوش کو تا بشنود از چشم حيران ناله ام
مستى حسن و جنون عشق از جام منست
در گلستان رنگم و در عندليبان ناله ام
بسکه خون آرزو در پرده دل ريختم
گرچه زخمى بود هر جا شد نمايان ناله ام
عمرها شد در سواد بيکسى دارم وطن
آه اگر نبود چراغ اين شبستان ناله ام
ساز و برگ عافيت يکبارم از خود رفتنست
چون نفس گر ميشود کارم بسامان ناله ام
هيچ جا از عضو امکان قابل تأثير نيست
روزگارى شد که ميگردد پريشان ناله ام
پوست از تن رفت و مغز از استخوان اما هنوز
برنميدارد چونى دست از گريبان ناله ام
گرد من از عالم پرواز عنقا هم گذشت
تا کجا خواهد رساند اين خانه ويران ناله ام
گر بدامان ادب فرسوده پايم باک نيست
گاه گاهى ميکشد تا کوى جانان ناله ام
مژده اى آسودگى کز يک طپيدن چون سپند
من شدم خاکستر و پيچيد دامان ناله ام
(بيدل) از عجزم زبان درد دل فهميدنى است
بى تکلف چون نگاه ناتوانان ناله ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید