شماره ٢٨٥: داغم از کيفيت آگاهى و اوهام هم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
داغم از کيفيت آگاهى و اوهام هم
جنس بسيار است و نقد فرصت ناکام کم
آنقدر از شهرت هستى خجالت مايه ام
کز نگين من چو شبنم ميفروشد نام نم
کور شد چشمش زسوزن کارى دست قضا
پيش ازان کز نرگس شوخت زند بادام دم
از خجالت در لب گل خنده شبنم ميشود
با تبسم آشنا گر سازد آن گلفام فم
مژده اى لب تشنگان دشت بى آب جنون
گريه ئى دارم که خواهد شد درين ايام يم
بسکه فرصتها پرافشان هواى وحشتست
از وصالم داغ دل ميجوشد از پيغام غم
شوق کامل در تسليها کم از جبريل نيست
دل طپيدن ناز وحى دارد و الهام هم
آنچه ما در حلقه داغ محبت ديده ايم
نى سکندر ديد در آينه نى در جام جم
محو ديدار تو دست از بحر امکان شسته است
در سواد ديده حيران ندارد نام نم
محمل موج نفس دوش طپيدن ميکشد
عافيت در کشور ما دارد از آرام رم
زين نشيمن نغمه شوقى بسامان کرده گير
سايه ديوار دارد زير و پشت بام بم
اهل دنيا را مطيع خويش کردن کار نيست
پر بآسانى توان دادن بچوب خام خم
وعظ را نتوان به نيرنگ غرض بدنام کرد
اين فسون بر هر که ميخواهى برون دام دم
بى لب نوشين او (بيدل) ببزم عيش ما
گشت مينا و قدح را باده در اجسام سم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید