شماره ٢٦٨: حضور معنيم گم گشت تا دل بر صور بستم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
حضور معنيم گم گشت تا دل بر صور بستم
مژه وا کردم و بر عالم تحقيق دربستم
ز غفلت بايدم فرسنگها طى کرد در منزل
که چون شمع از ره پيچيده دستارى بسر بستم
بجيب ناله دارم حسرت ديدار طومارى
که هرجا چشم اميدى پريد اين نامه بربستم
ز خاک آن کف پا بوسه ئى ميخواست مژگانم
سرشکى را حنائى کردم و بر چشم تر بستم
مقيم آستانش گرد خود گرديدنى دارد
شدم گرداب تا در خدمت دريا کمر بستم
بصيد خلق مجهول آنقدر افسون نمى خواهد
گرفتم پاى گاوى چند با افسار خر بستم
دعا نشنيد کس نفرين مگر خارد بن گوشى
ز نوميدى تفنگى چند بر دوش اثر بستم
بآسانى سپند من نکرد ايجاد خاکستر
طپيدم ناله کردم سوختم کاين نقش بربستم
درين گلشن بقدر ناله شوقم داشت پروازى
برنگ غنچه تا منقار بستم بال و پر بستم
غم لذات دنيا برد از من ذوق آزادى
پر پرواز چندين ناله چون نى از شکر بستم
اسير اعتبار عالم مطلق عنانى کو
گذشت آن محمل موجى که بر دوش گهر بستم
فسرد از آبله (بيدل) دماغ هرزه جولانى
دويدن نااميد ريشه شد تا اين ثمر بستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید