شماره ١٦٣: بسعى ضعف گرفتم زدام خويش بجستم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بسعى ضعف گرفتم زدام خويش بجستم
بسست اينکه طلسم غرور رنگ شکستم
زبسکه سرخوشم از جام بى نيازى شبنم
بهار شيشه برويم شکست و رنگ ببستم
سراغ گوشه امنى نداشت وادى امکان
چو گرد صبح بصد جا شکستم و ننشستم
گذشت همت ازين نه هدف به نيم تغافل
کمان ناز که زه کرده بود صافى شستم
زبسکه ميبرم افسوس ازين محيط ندامت
حباب آبله دارد چو موج سودن دستم
باين ادب فلکم گر دهد عروج ثريا
همان زخجلت باليدگى چو آبله پستم
نبود جوهر پرواز دستگاه سپندم
زدرد بى پروبالى قفس بناله شکستم
دليل عجز رسانيست حيرتم بخيالت
زبس کمند نظر حلقه بست آينه بستم
برنگ آينه کز شخص غيرعکس نه بيند
بعين وصل من بيخبر خيال پرستم
کراست شبهه در ايجاد بى تعين (بيدل)
همانکه در عدمم ديده اند بودم و هستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید