شماره ١٠١: از هرطلبى پيش ندامت گله کردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از هرطلبى پيش ندامت گله کردم
سودم قدمى چند که دست آبله کردم
در غنچگيم يکدلى ئى بود که چون گل
بر وهم شگفتن زدم و ده ذله کردم
بى صحبت پيران نگذشتم زرعونت
تا حلقه شدن خدمت اين سلسله کردم
بنياد شکيبائى من جزو زمين داشت
لرزيدم از اندام وفا زلزله کردم
نوميدى سعى از دم فرصت خبرم کرد
پا خورد بسنگم جرس قافله کردم
پر منفعل افتاد دل از رغبت دنيا
نفرت عملى بود درين مزبله کردم
ضبط نفس آينه زآفاق جلا داد
زين صيقل معنى مدد حوصله کردم
مژگان نگشودم بتماشاى تعين
سير عدم و هستى بيفاصله کردم
(بيدل) نفس اقسام معانى بفسون بست
فرصت رمقى داشت نياز صله کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید