شماره ٩٩: از کجا وهم دورنگى بقدح ريخته بنگم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از کجا وهم دورنگى بقدح ريخته بنگم
حسن بيرنگ و من بيخبر آينه بچنگم
شوخيم جز عرق شرم درين باغ چه دارد
همچو شبنم گل حيرت چمن آينه رنگم
تهمت آلود هوسهاى دونى نيست محبت
عکس او گفتم از آينه زدودند چو زنگم
شيشه بر سنگ زدم ليک زسنگينى غفلت
چشم نگشود درين بزم رگ خواب ترنگم
زين بيابان بچه تدبير شوم رام تسلى
هست هر ذره جنون چشمکى از داغ بلنگم
طرفى از شوق نه بستم چه بدنيا چه بعقبى
بجهانى اگر افگند فشار دل تنگم
نتوان کرد باين عجز مگر صيد تحير
جوهر آينه دارد پر پرواز خدنگم
در رهت تا نشوم منفعل ساز فسردن
چون نفس کاش بپائى که عيان نيست بلنگم
عالمى شد چو سحر پى سپر بيخودى من
دامن ناز که دارد شکن آرائى رنگم
بى نيازم زصنمخانه نيرنگ دو عالم
کلک تصوير توأم در بن هر موست فرنگم
شور موج خطر افسانه تشويش که دارد
عافيت زورقى آراسته از کام نهنگم
ميکشد محمل بيطاقتى شمع تحير
(بيدل) آينه صد رنگ شبابست درنگم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید