شماره ٨٢: آرزوئى در گره بستم در يکتا شدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آرزوئى در گره بستم در يکتا شدم
حسرتى از ديده بيرون ريختم دريا شدم
نسخه آزاديم خجلت کش شيرازه بود
از طپيدنها ورق گرداندم و اجزا شدم
عيشم از آغاز عرض کلفت انجام ديد
باده جز ياد شکستن نيست تا مينا شدم
هر دو عالم خانه نقاش شد تا در خيال
صورتى چون نام عنقا بى اثر پيدا شدم
بى نقابيهاى گل بى التفات صبح نيست
آنقدر واگشت آغوشت که من رسوا شدم
عشق را در پرده نيرنگ افسونها بسى است
در خيال خويش مجنون بودم و ليلى شدم
کثرتى بسيار در اثبات وحدت گشت صرف
عالمى را جمع کردم کاينقدر يکتا شدم
وسعت دل ننگ دارد عرصه خودداريم
در نظر يکسر رم آهوست تا صحرا شدم
عافيت در جلوگاه بى نشانى بود و بس
رنگ تا گل کرد غارتگاه شوخيها شدم
بى تکلف جز خيالات شرار سنگ نيست
اينقدر چشمى که من بر روى هستى واشدم
حيرتم (بيدل) زمينگر تأمل کرده است
ورنه تا مژگان پرى افشاند من عنقا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید