شماره ٥٣: با چنين شوخى نشيند تا بکى بيکار گل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با چنين شوخى نشيند تا بکى بيکار گل
رخصت نازى که گردد گرد آندستار گل
ناله ما را زتمکينت بهاى ديگر است
ميکند يکدم زدن صد رنگ در کهسار گل
اينقدر طوفان نواى حسرت گلزار کيست
کز شکست رنگ ميبالد بصد منقار گل
در گلستانى که مخمور خيالت خفته ايم
رنگ مى بازد زشرم سايه ديوار گل
آگهى آينه دار معنى آشفتگى است
ميشود خواب پريشان چون شود بيدار گل
چشم تو نامحرام اسرار بيرنگى بود
ورنه زين باغ تحير ميدمد بسيار گل
تا گهر باشد چرا دريا کشد ننگ حباب
حيف باشد جز دل عاشق بدست يار گل
گر کنى يک غنچه فکر عالم آزادگى
يابى از هر چين دامن صد گريبان زار گل
عشرت اين باغ يکسر برگ تسليم فناست
جبهه ئى چند از شگفتن ميکند هموار گل
خلوت آنجلوه غير از حيرتم چيزى نداشت
هر قدر بى پرده شد آينه کرد اظهار گل
خاک ما هم ميکشد آغوش ناز جلوه ئى
چون بهار آمد جهانى ميکند يکبار گل
سر بسر باغ جهان (بيدل) مقام حيرتست
دارد از هر برگ اينجا پشت بر ديوار گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید