شماره ٤٥: يک برگ گل نکرده زرويت بهار رنگ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
يک برگ گل نکرده زرويت بهار رنگ
ميغلطدم نگاه بصد لاله زار رنگ
تا چشم آرزو برهت کرده ام سفيد
چندين سمن شکسته ام از انتظار رنگ
موج طراوت چمن نااميديم
دارم شکستنى که ندارد هزار رنگ
بيرنگى ئى بهيچ تعلق گرفته ام
يعنى برنگ بوى گلم در کنار رنگ
کو مايه ئى که قابل غارت شود کسى
ايصورت شکست غنيمت شمار رنگ
بر هر نفس زخجلت هستى قيامتى است
صد رنگ ميطپد برخ شرمسار رنگ
قسمت درينچمن زبهاران قوى تر است
آفاق غرق خو نشد و نگرفت خار رنگ
ما را چو گل بعرض دو عالم غرور ناز
کافيست زان بهار يک آينه وار رنگ
سير بهار ناز تو موقوف خلوتى است
اى بوى گل بحلقه در واگداز رنگ
عمريست رنگ باخته وحشت دلم
خون کرد هوشم اين گل بى اختيار رنگ
جوش خيال انجمن بى نشانيم
(بيدل) بهار من نکند آشکار رنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید