شماره ٢٠: برخود از ساز شگفتن کى گمان دار عقيق

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برخود از ساز شگفتن کى گمان دار عقيق
در خور نامت تبسم در دهان دارد عقيق
جاى آ ندارد که باشد باب دندان طمع
نسبت دورى بلعل دلبران دارد عقيق
بسکه بى آبست اين صحراى شهرت اعتبار
روز و شب نقش نگين زير زبان دارد عقيق
سادگى دارالامان بى تميزان بوده است
حلقهاى دام را خاتم گمان دارد عقيق
عيب ما رنگين خيالان معنى باريک ماست
عرض نقصان تا دهد از رگ زبان دارد عقيق
هر کسى تا خاک گرديدن برنگى بسمل است
خون رنگى در فسردنها روان دارد عقيق
حرص هر جا غالب افتد بر جگر دندان فشار
در هجوم تشنگى ها امتحان دارد عقيق
هر که مى بينى بقدر شهرت از خود رفته است
سود نامى هم بتحصيل زيان دارد عقيق
بيجگر خوردن ميسر نيست پاس اعتبار
آبرو در موج خون دل نهان دارد عقيق
اعتبارات جهان پر بى نسق افتاده است
جانکنيها بهر نام ديگران دارد عقيق
خون دلرا در بساط ديده رنگى ديگر است
آبرو در خاتم افزونتر زکان دارد عقيق
لعل ها از بهر مشتاقان تبسم پرور است
آب باريکى بذوق تشنگان دارد عقيق
محو لعلت را فسردن نيز آب زندگيست
همچو دل تا رنگ خونى هست جا ندارد عقيق
نيست (بيدل) کاوش ايام بر دلخستگان
در شکست خود همان خط امان دارد عقيق



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید