شماره ١٠: اى زعکس نرگست آينه جام مل بکف

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اى زعکس نرگست آينه جام مل بکف
شانه از زلف تو نبض يکچمن سنبل بکف
تا دم تيغت کند گلچينى باغ هوس
گردن خلقيست چون شمع از سر خود گل بکف
چون هوا سودائى فکر پريشان ميشود
هر که دارد بوى مضمونى ازان کاکل بکف
بزم امکان را که و مه گفت وگو سرمايه اند
جامها در سر ترنگ و شيشه ها قلقل بکف
غنچه وارى رنگ جمعيت درين گلزار نيست
از پريشانى گل اينجا ميدمد سنبل بکف
قامت پيرى نشاط رفته را خميازه ايست
چشم حيرانيست گر سيلاب دارد پل بکف
گرم دارد اطلس و ديبا دماغ خواجه را
از خرى اين پشت خر تا کى برآيد جل بکف
ريشه آزادگى درخاک اين گلشن کجاست
سرو هم چون گردن قمرى است اينجا غل بکف
حسن چون شد بى نقاب از فکر عاشق فارغ است
گل همان در غنچگى دارد دل بلبل بکف
محو گشتن ميکند دريا حباب و موج را
جزو از خود رفته دارد دستگاه کل بکف
فيض هستى عام شد چندانکه چون ابروى ناز
در نظر مى آيدم محراب جام مل بکف
از چمن تا انجمن بيتاب تسخير دلست
هوى گل تا دود مجمر ميدود کاکل بکف
ياد رخسار تو سامان چراغان ميکند
هر سر مويم کنون خواهد دميدن گل بکف
نيست (بيدل) در ادبگاه خموشى مشربان
شيشه را جز سرنگون گرديدن از قلقل بکف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید