شماره ٨: نيست پروانه من قابل پهلوى چراغ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست پروانه من قابل پهلوى چراغ
حسرت سوختنى مى کشدم سوى چراغ
سير اين انجمنم وقف گشاد مژه ايست
بر نگه ختم نمودند تگ و پوى چراغ
يأس بر عافيت احرامى دل مى خندد
من و خاصيت پروانه تو و خوى چراغ
داغ انجام نفس سخت عقوبت دارد
ترسم آخر بدماغت نزند بوى چراغ
برق آن شعله که حرز دل بيتابم بود
مجلس آرا بغلط بست ببازوى چراغ
آبيار چمن عشق گداز است اينجا
کشت پروانه همان سبز کند خوى چراغ
عشق در خلوت حسن انجمن راز خود است
جيب دارد سر پروانه بزانوى چراغ
سير هستى چقدر برق ندامت دارد
شعله در رنگ عرق ميچکد از روى چراغ
طبع روشن زغبار دو جهان آزاد است
تيرگى رخت تکلف نبرد سوى چراغ
غافل از مرگ بافسون امل نتوان زيست
شانه دارد نفس صبح بگيسوى چراغ
رنگ پروانه اين بزم ندارد (بيدل)
تا بکى نکهت گل واکشى از بوى چراغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید