شماره ٧٤١: نخل خزان رسيده ما را فشانده گير

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نخل خزان رسيده ما را فشانده گير
برگ ز دست رفته ما را ستانده گير
تعجيل در گرفتن دل اينقدر چرا؟
آهوى زخم خورده ما را دوانده گير
زان پيشتر که خرج نسيم خزان شود
اين خرده اى که هست چو گل برفشانده گير
چون عاقبت گذاشتى و گذشتنى است
خود رابه منتهاى مطالب رسانده گير
از مغرب زوال چو آخر گزير نيست
چون آفتاب روى زمين راستانده گير
چون دست آخر از تو به يک نقش مى برند
نقش مراد بر همه عالم نشانده گير
درخاک، نعل تير هوايى در آتش است
مرکب به روى پيشه گردون جهانده گير
اين آهوى رميده که رام تو گشته است
تا هست درکمندتو، از خود رمانده گير
چون کندنى است ريشه ازين تيره خاکدان
دردل هزار نخل تمنا نشانده گير
زين صيد گاه هيچ غزالى نجسته است
درخاک و خون شکارى خود رانشانده گير
خوارى کشيدگان به عزيزى رسند زود
از بند و چاه، يوسف خودرا رهانده گير
دنيا مقام و مسکن جان غريب نيست
اين شاهباز رازنشيمن پرانده گير
چون نيست هيچ کس که به داد سخن رسد
صائب به اوج عرش، سخن را رسانده گير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید