اى زلف و عارض تو ز هم ديده زيب تر
خطت ز خال و خال ز خط دلفريب تر
چشم بدت مباد، که حسن لطيف توست
صد پيرهن ز يوسف مصرى غريب تر
هر حلقه اى ز خط تو گلدام ديگرست
ماه تو شد ز هاله خط دلفريب تر
ما ديده ايم تازه نهالان باغ را
سروى ندارداز تو چمن جامه زيب تر
موج سراب، شب نفسى راست مى کند
دلهاى شب ز روز منم ناشکيب تر
دلوى که خالى از چه کنعان برآورند
دربزم وصل نيست ز من بى نصيب تر
صائب اسير حسن تو شد در زمان خط
شد در خزان رياض تو خوش عندليب تر