شماره ٧١٨: داغ است برگ عيش گلستان روزگار

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
داغ است برگ عيش گلستان روزگار
دود دل است سنبل و ريحان روزگار
چون شمع تا تمام نسوزى نمى دهند
خط امان ترا ز شبستان روزگار
نتوان گرفت دامن موج سراب را
زنهار دل مبند به سامان روزگار
در نوشخند برق خطرهاست ،زينهار
بازى مخور ز چهره خندان روزگار
در چشم من ز خانه گورست تنگتر
گر دلگشاست پيش تو ايوان روزگار
رغبت به آب و نان بخيلان نمى شود
دل خوردن است قسمت مهمان روزگار
دندان به دل فشار کز اين راه کرده اند
جانهاى پاک،رخنه به زندان روزگار
داده است همچو ديده قربانيان نجات
حيرت مرا ز خواب پريشان روزگار
تا برده ايم سربه گريبان، ربوده ايم
گوى سعادت از خم چوگان روزگار
گرديد توتياى قلم استخوان ما
صائب ز بار منت احسان روزگار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید