شماره ٦٥٥: فريب دل مخور از ديده شيرانه اخگر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
فريب دل مخور از ديده شيرانه اخگر
که از يک قطره (مي)پر مى شود پيمانه اخگر
دل عشاق دريک پله دارد شادى و غم را
به يک نرخ است عود و خس به وحدتخانه اخگر
اگر چون گل گريبان چاک سازد جاى آن دارد
زدل آن را که درپيراهن افتد دانه اخگر
فضايى همچو آب زندگانى درنظر دارد
شرر راکى نشيند دل به ماتمخانه اخگر؟
ز داغ لاله درتابم که بااين تنگ ظرفيها
جگر دارانه بر سر مى کشد پيمانه اخگر
زدلسوزى به چشم روشن خود مى دهد جايش
اگر خاشاک مى آيد به مهمانخانه اخگر
دل ما مى جهد آخر ز قيد چرخ بر انجم
سپند ما نخواهد مانددر غمخانه اخگر
چه آتش بود عشق انداخت در دامان اين صحرا
که شد هر دانه زنجير مجنون دانه اخگر
بررويى که من زان آتشين رو ديده ام صائب
به يک صحبت سمندر راکند بيگانه اخگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید