شماره ٦٥٣: ترا درخواب غفلت رفت عمر خوش عنان آخر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
ترا درخواب غفلت رفت عمر خوش عنان آخر
نکردى دست ورويى تازه زين آب روان آخر
به غفلت مگذران يکسر بهار زندگانى را
چراغى برفروز ازآتش اين کاروان آخر
اگر از نوبهاران برگ سبزى نيست دربارت
رخ زردى به دست آور در ايام خزان آخر
ز شور عشق دروجدند ذرات جهان يکسر
اگر پايى نکوبي، آستينى بر فشان آخر
نمى گويم بپرداز، آنقدر فرصت کجا دارى
برآر آيينه دل يک ره از آيينه دان آخر
نمى دانى چه گرگان اى شبان بيخبردارى
شمار گوسفندان کن براى امتحان آخر
غرور خواجگى چشم ترا بسته است ازدزدان
ببين يک بار اى بيدرد عرض اين دکان آخر
به فرصت مرگ را اى بيخبر کم کم گواراکن
چو مى بايد کشيدن بر سر اين رطل گران آخر
سر آمد درغم سود و زيان سرمايه عمرت
غم سرمايه خور، تا چند از سود و زيان آخر؟
تو کز انديشه نان بر نمى آيى به مردن هم
لحد خواهد ترا گشتن تنور از فکر نان آخر
زآه خود مشو نوميد اگر صدق طلب دارى
که تير راست خواهد خوردروزى برنشان آخر
به فکر آشيان آرايى افتادي، نمى دانى
که مارى مى شود هر خاروخس زين آشيان آخر
به خواب غفلت از دامان شبهادست مى دارى
نمى دانى که خواهد دستگيرت شد همان آخر
مراد خويش از خاک مراد خاکسارى جو
که يابد هرچه خواهد هرکسى زين آستان آخر
به خون غلطان شکارى چند، تازه بر کمان دارى
چو مى دانى که خواهى حلقه گرديد اين کمان آخر
اگر در کعبه نتوانى رسيدن از گرانجانى
مده از دست صائب دامن سنگ نشان آخر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید