شماره ٥٩٣: شد خرابات مغان از توبه ام زير و زبر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
شد خرابات مغان از توبه ام زير و زبر
مى زند باد مخالف بحر را بر يکدگر
توبه من بازگشت عالمى راشد سبب
لشکرى را گاه بيدل مى کند يک بيجگر
از لب ميگون او قانع به دشنامم که مى
از رگ تلخى دواند ريشه دردل بيشتر
درنمى آيد به چشم موشکاف از نازکى
ورنه بيش از جوهر تيغ است تاب آن کمر
خط به لعل آتشين يارشد خضر رهم
روز روشن دود مى گرددبه آتش راهبر
نيست جز کاهش نصيب عاشق از سيمين بران
رنج باريک است رزق رشته از قرب گهر
بس که چرخ آهنين بازو مرا درهم فشرد
مغزمن صد پيرهن ازاستخوان شد خشک تر
رشته اشک از درازى درنمى آيد به چشم
دستگاه خنده است از چشم سوزن تنگتر
شهپر زرين زنور خود چو طاوسش دهد
شمع اگر پروانه راسوزد به ظاهر بال وپر
نيستم نوميد از تردستى پير مغان
چون سبوهر چند دستم خشک شد در زير سر
حسن رافيض نظر بازان کند صائب تمام
تا نپيوندد به شبنم گل نگردد ديده ور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید