قد ترا سرواعتدال ندارد
اين خم وچم ابروى هلال ندارد
رتبه درويش را به شاه چه نسبت
دولت آزادگى زوال ندارد
هيچ دلى نيست بى غبار کدورت
روى زمين چشمه زلال ندارد
در سر اين چارسو که سنگ عقيق است
گوهر ما قيمت سفال ندارد
شبنم من از رخ زوال چکيده است
طاقت خورشيدبى زوال ندارد
راستى قول سروگلشن جان است
حيف که باغ تو اين نهال ندارد
صائب پشمينه پوش را که شناسد
مهر طلا بر قباى آل ندارد