شماره ٤٨١: نظر به روى تو خورشيد آب وتاب ندارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نظر به روى تو خورشيد آب وتاب ندارد
بديهه عرق شرم آفتاب ندارد
اگر چه هست برآن زلف پيچ وتاب مسلم
نظر به موى ميان تو پيچ وتاب ندارد
دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
که گفته است گل کاغذى گلاب ندارد
چگونه نرم شود از فغانم آن دل سنگين
که گر به کوه رسد ناله ام جواب ندارد
ز آبروست گرانقدر آدمى به نظرها
به نرخ خاک بود گوهرى که آب ندارد
خوشا کسى که درين خاکدان به غير دردل
دگر اميد گشايش به هيچ باب ندارد
بود ز طول امل تار و پود طينت پيران
زمين شور بجز موجه سراب ندارد
ستاره سوز بود آفتاب صبح قيامت
بياض گردن او خال انتخاب ندارد
ز بخت ماست چنين تلخ گوى آن لب شيرين
وگرنه آب گهر موج انقلاب ندارد
اثر ز آبله شکوه نيست در دل عارف
ز آرميدگى اين بحر يک حباب ندارد
بس است بيخبرى عذر خواه باده پرستان
گناه عالم آب اينقدر عتاب ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید