شماره ٤٦٦: از ترک گفتگو دل با معنى آشنا شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
از ترک گفتگو دل با معنى آشنا شد
مهر خموشى من جام جهان نما شد
بيد از ثمر نظر بست وصل نبات دريافت
دل ترک مدعا کرد کارش به مدعا شد
درياى پاک گوهر صورت نمى پذيرد
از خودگسست هر کس با معنى آشنا شد
از وصل بحر گوهر زافسردگى است محروم
هر دل که آب گرديد سرچشمه بقا شد
نقش قدم نباشد از خويش رفتگان را
از جستجوى ظاهر نتوان دچار ما شد
شيرينى شکر خواب در خانه اش زند موج
از فقر هر که قانع با فرش بوريا شد
تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا
ديگر کمرنبندد هر غنچه اى که واشد
شد جلوه پريزاد موج سراب عالم
آيينه دل من روزى که با صفا شد
هرچند بودپنهان از ديده نوبهاران
هربرگ سبز ماراچون خضررهنما شد
برگوى بى سروپاچوگان نمى کند رحم
آماده سفر شو چون قامتت دوتاشد
پيش از هلاک هر کس چشم از جهان نپوشيد
از صدهزار يوسف مى بايدش جدا شد
شدنفس بى بصيرت از ضعف تن زمين گير
آسوده گشت پايش کورى که بى عصا شد
گل را که بيوفا کرد يارب درين گلستان
شبنم ز صحبت گل گرزان که بيوفا شد
مرغ چمن ز غيرت سرزيربال دزديد
روزى که نکهت گل همصحبت صبا شد
در چشم آن ستمگر صائب به برگ کاهى است
هرچنداستخوانم از درد کهربا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید