شماره ٤٦٠: پرواى شکوه من آن سيمتن ندارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
پرواى شکوه من آن سيمتن ندارد
دردش مباد هر چند درد سخن ندارد
ناسازگاريى هست در خوى گلعذاران
کو يوسفى که گرگى در پيرهن ندارد
هرکس فتد تهى چشم در فکر ديگران نيست
پرواى تشنه جانان چاه دفن ندارد
از نارسايى جودسايل برآورد دست
چاهى که مى رسد دست دلو ورسن ندارد
چون شمع سرگرانان در زير پا نبينند
پاى چراغ نورى در انجمن ندارد
از زندگى به تنگند دايم سياه روزان
ذوقى چراغ ماتم از زيستن ندارد
ناجنس کى تواند ما را به حرف آورد
با آبگينه طوطى روى سخن ندارد
عارف ز جرم مردم در پرده حجاب است
يوسف ز شرم اخوان روى وطن ندارد
باشند زردرويان صائب به پرده محتاج
هر کس شهيد گردد فکر کفن ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید