شماره ٤٣٧: حاشا که زعاشق سخن کام برآيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
حاشا که زعاشق سخن کام برآيد
از سينه آتش نفس خام برآيد
باليدن نخل تو ز پيوند دل ماست
اين سرو ز آغوش به اندام برآيد
بگذشت ز تلخى همه ايام نشاطم
چون طفل يتيمى که به دشنام برآيد
يک چشم زدن چشم تو غايب ز نظر نيست
آهو که گمان داشت چنين رام برآيد
شيران جهان گردن تسليم گذارند
از سلسله زلف تو چون نام برآيد
در فکر اثر باش که چون دور کند چرخ
آوازه جمع از دهن جام برآيد
بااينهمه آتش که نهان در جگر اوست
صائب که گمان داشت چنين خام برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید