شماره ٣٩٨: زخمى که ز تيغ تو مرا برسپرآمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زخمى که ز تيغ تو مرا برسپرآمد
بيش از همه زخمى به جگر کارگر آمد
راهش به خيابان حيات ابدافتاد
عمرى که به انديشه زلف توسرآمد
در ديده خورشيدسيه کردجهان را
خطى که ازان چهره روشن بدرآمد
دست از کمر مور ميانان نکشيدم
چندان که مرا شيشه دل برکمر آمد
هر برگى ازوبرگ نشاط است جهان را
چون فاخته سروى که مرا زيرپرآمد
از شور قيامت نکندروى به دنبال
هرکس به تماشاى تو از خويش برآمد
از خويش برون رفته به همراه ناستد
آواره شد آن کس که مرا براثرآمد
نه روزى مورى شدونه قسمت برقى
اين دانه به اميدچه از خاک برآمد
فارغ ز جهان کرد مرا تيغ شهادت
آسوده شد آبى که به جوى گهر آمد
شد حلقه بيرون در انديشه کونين
در خانه هر دل که خيال تو در آمد
از دانه ما نشوونماچشم مداريد
کاين تخم نفس سوخته از خاک برآمد
صائب چه کشم منت دلسوزى احباب
چون لاله مرا داغ برون از جگر آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید